۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

پارک لاله

دست در دست تنهایی هام در حال قدم زدن هستم.
چشمم به یک سمت قفل می شود.
دارم از عشق بازیشون لذت می برم.
مثل اینکه گذشته و حال و آینده فشرده شده و همه چیز توی اون لحظه قرار داره.
اما زود نا امیدم می کنند.
رشته افکارم رو سریع پاره می کنند.
از من می خواهند عکس بگیرم ازشون.
خنده ام می گیره!
درخواست عکس گرفتن. آخه کاریه که بارها موقع احساس خطر انجامش دادم، انجامش دادیم ...
لبخند مرموز با رگه هایی از نگرانیشون رو به تصویر می کشم.
چه تصویر پر معنا و پر دردی!
تشکر می کنند.
به راهم ادامه میدم ...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر